در نوشته کوتاهی دیگری حدود یکی دو ساعت بعداز مرگ هاشمی رفسنجانی چند نکته را دراین خصوص منتشر کردم. در چند روز گذشته نظرات بسیاری در داخل و خارج از ایران از گوشه نگاههای مختلف ابراز شدهاند. در این میان میتوان به خوانش مخالفین جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور،موافقان جمهوری اسلامی در داخل و خارج از ایران، طرفداران و مخالفان رفسجانی ولی موافق نظام جمهوری اسلامی و … اشاره کرد.
ایراداتی بعضی از طرفداران هاشمی رفسنجانی از نقطه نظرات مخالفین جمهوری اسلامی که عمدتا در خارج از کشور بسرمیبرند، میگیرند این است که این طیف خارج نشین و فاقد دانش میدانی و واقعبینانه نسبت به ایران، ایرانی و نظام سیاسی حاکم بر ایران هستند. از دیگر ایرادات بگذریم چون بیشتر درجهت دفاع از جمهوری اسلامی بیان میشوند و ایرادی به این ایرادات نیست.
در این نوشته کوتاه خواستم بهعنوان یک فعال سیاسی که ٢٨ سال عمرم را در ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی گذرانده و در اوج جنبش دانشجویی نیز، دانشجو بوده و در حال حاضر در خارج از کشور زندگی میکنم و همیشه هم به یاد بازگشت به وطنم میباشم، به موضوعی در رابطه با مرگ آقای هاشمی رفسنجانی و خوانش طرفداران وی بویژه اصلاحطلبان اشارهای کوتاه داشته باشم.
نگاه و تلقی این طیف از فعالان ایرانی به جمهوری اسلامی و سران آن بسیار شبیه به ” سندرم استکهلم” است. سندرم استکهلم* پدیده ایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگان گیر پیدا کرده، و در مواقعی این حس وفاداری تا حدیست که از کسی که جان/مال//آزادیش را تهدید میکند، دفاع نموده و به صورت اختیاری و با علاقه خود را تسلیمش میکند. علت این عارضه روانی، عموماً یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته میشود. از آنجایی که این سندرم برای همه گروگان گیرها و گروگانها پیش نمیآید. هر سندرمی علائم و مشخصاتی دارد و سندرم استکهلم هم از این قاعده مستثنا نیست. درحالیکه با توجه به نظرات متفاوت محققان، فهرست روشنی در این مورد وجود ندارد اما میتوان برخی از آنها را برشمرد:
- احساسات مثبت قربانی به گروگان گیر یا زندانبان
- احساسات منفی قربانی نسبت به خانواده، دوستان و مقاماتی که سعی در نجات آنها دارند و موفق هم میشوند.
- پشتیبانی از دلایل و رفتارهای گروگان گیر
- احساسات مثبت زندانبان یا گروگان گیر نسبت به قربانی
- رفتارهای حمایتی قربانی در زمانی کمک به زندانبان.
ویژگیها و شرایط این پدیده به حدی روشن است که نیازی به توضیح اضافی نیست. ناگفته نماند بسیاری از آنانکه ( در داخل و خارج) دچار حس همدردی گشتهاند، واحد سنجش و معیاری مهم را در تعبیرات و تفسیرات مختص به این مرگ گم کردهاند و آن ” حق و آزادی” است. زمانی که جمهوری اسلامی بزرگتر و پربهاتر از حق و آزادی میشود، زمانی که جمهوری اسلامی در اثنای مرگ یکی از بنیانگذارانش فراموش میشود، زمانی که با مرگ یکی از جنایتکاران این رژیم به اگر و اماهای آتی برای پروژه به اصطلاح ” اصلاحات” پرداخته میشود، زمانی که مرگ رفسنجانی اشک عدهای بویژه کردها ( ملتی که دچار بیشترین ستم و جنایت از طرف آقای رفسنجانی بودهاند) را درمیآورد، زمانی که با جنایت و جانیتکار از منظر ” سیاست زندگی” برخورد میشود، زمانی که بیش از ٣٧ سال جنایت و غارت بر اساس قانون نسبیت به صداقت و مردمداری تبدیل میشود، زمانی که برخوردهای بینجناحی و نزاعهای مالی در درون حاکمیت به رشادت و خاکساری تعبییر میشود، زمانی که همهچیز وارونه میشود، من به سندرم جمهوری اسلامی میاندیشم….
*اطلاعات مربوط به سندرم استکهلم از ویکیپدیا است