(بازنشر)
هرچند که صحبت از مبارزه بدون خشونت سابقهای طولانی در مباحث علوم اجتماعی دارد ولی در ایران و میان ایرانیان بویژه با شروع جنبش موسوم به سبز، این مفهوم رنگ و بوی خاصی به خود گرفته و این روزها از طرف طیف عمدهای از فعالین سیاسی و مدنی که در ایران از آنان به اصلاحطلبان دولتی یاد میشود و اکنون خود به جرگهی مخالفین دولت پیوستهاند و بسیاری از آنان هم جزو سیماهای شناختهشده و موثر در جنبش موسوم به سبز در داخل و خارج از ایران بهحساب میآیند، همچنین اندیشمندان و حقوقدانان ایرانیای که بویژه بخشی از عمر خودرا در داخل ایران بعداز انقلاب سال 57 سپری نموده و فعالین سیاسی و مدنی دیگری نیز به گفتمان عدم خشونت یا تغییر بدون توسل به خشونت روی آوردهاند. با درک و اذعان به اهمیت این روش جا دارد که قبل از هر چیز دیگری به پرسش “” مبارزه بدون خشونت چیست؟”” بپردازیم.
پرهیز از خشونت، عدم خشونت، مبارزه بیخشونت یا مبارزه خشونتپرهیز (Nonviolent Resitance, Civilian –Based Defence)فلسفه و استراتژیای برای ایجاد تغییرات اجتماعی است که استفاده از خشونت را رد میکند. بنابراین عدم خشونت گزینهای متفاوت از تسلیم شدن در مقابل ظلم و یا مقابله مسلحانه با ظلم است. فعالان عدم خشونت از روشهای مختلفی برای ایجاد تغییرات اجتماعی استفاده میکنند که شامل آموزش و ترغیب کردن، نافرمانی مدنی (انجام ندادن قوانین خاصی که توسط حکومت وضع شدهاند)، مبارزه منفی، فعالیت سیاسی غیرخشن، و ارتباط با عموم مردم از طریق رسانهها میباشد. در دوران مدرن، ضدخشونت ابزاری برای اعتراضات اجتماعی بودهاست. این روش در جنبشی که در طول چند دهه به رهبری ماهاتما گاندی برای استقلال هند از امپراتوری بریتانیا انجامید، استفاده شد.
فارغ از هر آنچکه مربوط به گذشته است که گاهگداری ریتم گفتگوها را هم به هم میریزد، به گمان من برای هر انسان آزادیخواه و آشنا به دمکراسی و چگونگی نهادینه کردن آن در درون جامعه، انتخاب گزینه مبارزه بدون خشونت لازم و بدیهی مینماید. من خود بعنوان یک فعال سیاسی کرد، چه برای کردها و چه برای ایران و منطقه خاورمیانه مفید به فایده میبینم اگر بتوان از طرق گوناگون بدون خشونت و از راه تغییر و تحولات مسالمتآمیز به حقوق خود رسید. و این مقوله را میتوان حداقل در دو بعد به تحلیل کشید. یکم اینکه دمکراسی اساسا در پیوند مستقیم و بنیادینی با عدم خشونت است و بردباری سیاسی (Tolerance) یا تولرانس نیز با آموزههای فرهنگی، نهاد خانواده و تربیت ، دین و نظام آموزشی و دهها فاکتور و بعد دیگر زندگی انسانی- اجتماعی در ارتباط و نهادینه کردن آن در لابلای بافتهای گوناگون جامعه بیشتر به پروژهای میماند که در پروسهی زمانی ممکن میگردد. اینکه گفته میشود که دمکراسی را نمیشود کپی کرد و نمیشود یکشبه هم بعداز انقلاب یا تغییر حکومت از طریق خشونت آنرا به اجرا درآورد، ایدهی سنجیدهای است. دوم ، برای جامعهای استبداد زده که به مدت طولانی زیر یوغ نظام توتالیتر بوده ، نوشتن کامل و جامع یک قانون اساسی دمکراتیک منطبق با منشور حقوق بشر و در عین حال برآمده از ساختارهای فرهنگی اجتماعی ایرانیان، کار یکی دو روز نیست و تنها برای شروع این پروژه، نیاز به مدت زمان زیادی برای پیریختن گفتگو فیمابین فاکتورهای موثر در آیندهی سیاسی ایران است و اگر بتوان از طریق سازمانها و گروههای سیاسی و با کمک و مشاورهی اندیشمندان امور سیاسی، آغاز یک گفتمان سیاسی برای کشوری دمکراتیک را رقم زد، در عین حال که کار شاق و بزرگی است، بسیار ضروری و اساسی مینماید. بدون تردید برای بنیان نهادن ایرانی آزاد و دمکرات نباید عنصر بسیار مهم شکیبایی یا بردباری سیاسی (Tolerance) در خلال کار فراموش گردد در غیر اینصورت تاریخ باری دیگر تکرار خواهد گشت و ایرانیان در استقرار دمکراسی و شیوه برخورد توام با تولرانس ناکام خواهند ماند. بقول دکتر رامین جهانبگلو: “” مساله بزرگی که ما داریم این است که چگونه می توانیم به یک پیمان اجتماعی برسیم. اسم این پیمان اجتماعی را ما می گذاریم حاکمیت قانون. حاکمیت قانون نمی تواند با خشونت وجود داشته باشد، برای اینکه به خودی خود، خودش را نفی می کند. شما اگر بخواهید قانون را از راه خشونت اعمال کنید، خودش خودش را نفی می کند.”” (بیبیسی فارسی) ضمن تائید این ایده- البته فکر میکنم که بهتر بود پیمان یا قرارداد اجتماعی را با قانون اساسی همسان انگاشت- لازم به ذکر است که قبل از اجرای قانون در تدوین خود قانون نیز از دخالت عناصر فکریی خشن، ایدههای انحصارطلبانه و تک ساحتی، ایدئووژیک و در تضاد با منشور جهانی حقوق بشر جلوگیری بعملآید. نقدی که بر کار بسیاری از روشنفکران ایرانی و بویژه خارجنشین واردمیشود اینست که از چگونگی آغاز، فرم و استخوانبندی این پروژه سخنی به میان نمیآورند و در اینجا پرداختن به مطلب اخیر ما را به بحث کلیدی راههای گذر به دمکراسی در ایران خواهد کشاند.
به گمان من نمیتوان تنها به تغییر حکومت پرداخت و از بدیل و چگونگی نظام سیاسی آینده برای ایران غافل ماند. آنچکه در 1357 خورشیدی بوقوع پیوست و بعدها قسمی از انقلابیون پس از آگاهی از نتیجه انقلاب، میگفتند که مردم میدانستند که چه چیزی را نمیخواهند ولی نمیدانستند که چه چیزی را میخواهند. پس منطقا این اشتباه نباید تکرار گردد. به همین دلیل پروژهی تغییر باید همهجانبه به پیش رود نه یکجانبه یا تکساحتی.
در رابطه با مبارزه بدون خشونت در مقابل رژیم کنونی هم پرسشهای زیادی وجوددارند که جای تامل و پاسخگویی هستند؛ اساسا آیا چه کس یا کسانی، چگونه و بر چه اساسی و با چه مکانیزمی میتوان پروژهی مبارزه بدون خشونت را در ایران بهپیش برد؟ آیا محصور کردن مبارزه بدون خشونت به تهران و بویژه در میان قشر روشنفکر و دانشگاهی آن، ما را به سرمنزل مقصود خواهد رساند؟ آیا جنبش سبز که از متد مبارزه بدون خشونت استفاده میکند، لازم نیست به دیگر نقاط کشور گسترش دادهشود؟ اگر لازم است پس چگونه؟ آیا اساسا رهبران جنبش سبز برنامهای برای بسط جنبش بلحاظ جغرافیایی دارند؟ اگر هست چرا منتشر نمیشود؟ آیا منشور یا بیانیههای منتشره دارای ظرفیت و پتانسیل لازمه برای سراسری کردن جنبش سبز میباشند؟ و اساسا آیا مبارزه بدون خشونت به تنهایی در مقابل حاکمیت جمهوری اسلامی ایران به پیروزی خواهد رسید؟ رابطه میان نظام اقتصادی در ایران و مبارزه بدون خشونت چگونه ارزیابی میشود؟ وضعیت طبقات فقیر،متوسط و ثروتمند در ایران چگونه و هرکدام چند درصد از جمعیت کشور رابخود اختصاص دادهاند؟ آیا مناطق پیرامون مرکز که اغلب دارای نظام اقتصادی کشاورزی و دامداریاند را میتوان وارد فاز مبارزه بدون خشونت کرد؟ هماهنگی میان جغرافیاهای فرهنگی متفاوت از هم در داخل ایران چگونه و تا چه حد است؟ آیا متد مبارزه بودن خشونت بعنوان مکانیزم قابل قبول و همهپسندی فیمیان جنبشهای ملی، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش سبز و غیره درآمده است؟ آیا مبارزه بدون خشونت برخاسته از نگاه رفرمیستی نسبت به کلیت حاکمیت نیست؟ آیا مبازره بدون خشونت با هدف تغییر نظام به پیشخواهد رفت یا تنها جهت تنبیه حاکمیت؟ با این حساب رابطهی میان رویکردهای براندازانه و اصلاحگرایانه در قبال مبازره بدون خشونت بعنوان یک متد چه خواهدشد؟ و دهها پرسش دیگر که باید حول و حوش روشی به نام مبارزه بدون خشونت یا مبارزه منفی به پیش کشید تا بتوان فرمول شامل و کاملی از این بحث بدست داد.
با درنظرداشتن همهی این پرسشها ، بر این باورم که مبارزه بدون خشونت به تنهایی در ایران نه تنها به نتیجه نخواهد رسید بلکه باعث از دست دادن بسیاری از فرصتها خواهد شد. در این خصوص لازم است به نقطه نظراتی که در این رابطه از سوی یکی از متخصصین علوم سیاسی به میان آمده اشارهای شود.
برونو کوپیترز (Bruno Coppieters) و همکارانش در کتاب “” محدودیتهای اخلاقی در جنگ”” عنوان میکنند که مقاومت بدون خشونت ( Nonviolent Resistance) بطور سنتی به جنبشهای اصلاحطلبی (Reform Movments ) در سطحی داخلی یا بومی مرتبط بوده، بعنوان نمونه کمپین ضد تبعیض در ایالات متحده و در ادامه این بحث به باور آنها مقاومت بدون خشونت ویرایش دوم صلحخواهی (Pacifism) است . روشی که در مرحلهای دیگر به دفاع مدنی (Civilan –Based Defence) ختم میگردد. کوپیترز و همکارانش به نقل از جان نیزینگ (Johan Niezing) دفاع مدنی را بعنوان یک سیستم پیشگیری تعریف میکنند که بر پایه توانائیهای یک جمعیت برای دفاع از خودش با راهکارهای غیرخشن قراردارد و سیاست کنش غیرخشونت برای تضعیف رژیم بکار میآید که از راههای اعتصاب، کمکاری یا پائین آوردن سرعت کار، تخریب اطلاعات مفید رژیم، تحریم و غیره انجام میشود. کوپیترز در ادامه امکان بکارگیری روش مقاومت مدنی CBD را در ابتدا به فاکتورهایی روانی و اجتماعی مربوط میداند؛ بعنوان مثال عزم راسخ یا روحیه محکم شهروندان برای رد همکاری با دشمن، توانائیهایشان برای سازماندهی مقاومت بدون خشونت، ئامادگیهای تکنیکی و دیسیپلین.
با همهی این اوصاف نکته آخر به نتیجهی مبازره بدون خشونت برمیگردد که به گمان من در رابطه با نظام حاکم بر ایران و جامعه ایرانی و نقش و چگونگی حضور اپوزیسیون و کم و کیف این موارد حائز اهمیت فراوان است. کوپیترز و همکارانش به نقل از جان نیزینگ (Johan Niezing) بیان میدارند که مقاومت مدنی به اهدافش نخواهد رسید اگر خشونتگر هیچ علاقهای به پتانسیل اقتصادی کشور نداشته و آمادگی تخریب کامل آن را داشته باشد. و در خصوص به ثمر نشستن مقاوت، خشونتگر میبایست علاقهی معینی به پاسداری و حفاظت از مردم را بعنوان یک رویکرد مثبت و یا حداقل خنثی دارا باشد و سرانجام بنظر رسد که خشونتگر برای عقیدهی عمومی در سطح داخلی و بینالمللی اهمیت قایل است.
در ادامه و در رابطه با مبارزه بدون خشونت به باور نگارنده این نوع از مبارزه دارای دو بستر کاریی است. یکی درون گروهی و دیگری برون گروهی ( گروه به معنی همهی آنانکه به مبارزه بدون خشونت معتقدند)، به این معنا که فعالین و معتقدین به این روش خارج از فعالیت و مبارزاتشان برای بسط و نشر و رساندن خواستههایشان چه در سطح ایران و چه در سطح بینالدول، باید دارای کارکردهای درونگروهی در سطح و عمق نیز باشند؛ همچون تقویت، تحول و تکامل متد و محتوای مبارزاتی خود ، و این میسر نمیشود مگر از راه وجودگفتمان سیاسی و دیالوگ سالم و دمکراتیک. با این اوصاف اگر جنبش سبز را مطرحترین فاکتور سیاسی و حاضر در میدان بحساب بیاوریم، پرسشی به میان میآید و آن اینکه، سران جنبش سبز تا چه حد توانستهاند در براه انداختن یک گفتمان سیاسی یا دیالوگ فیمابین نیروهای موثر و دخیل در سرنوشت سیاسی ایران قدمبردارند؟ آیا جنبش سبز و منشور و بیانیههای منتشره از سوی سران آن، توانسته در عمل به یک گفتمان سیاسی سراسری برای برخورد با حاکمیت تبدیل گردد؟ در این تردیدی نسیت که جنبش سبز بویژه در یکسال اول جنبش توانست ظرفی باشد برای باهم بودن بخشی از هم دورها، فاصلهها را کمتر و گاها هم به ازمیان برداشتن فاصله و در مواردی هم به بازکردن دریچه گفتگو میان اپوزیسیون کمک کردهاست، ولی به گمان من سران جنبش سبز هنوز تا رسیدن به یا ساختن گفتمان واحد سیاسی برای همهی ایرانیان راه درازی را در پیش دارند. برای نزدیک شدن به همچون اتحادی چنانکه تئودور آدرنو در رابطه با علم مینویسد :”” علم نیازمند کسانی است که از آن سرپیچی کنند”” ، به باور من وضعیت سیاسی ایران در حال حاضر نیز به جایی رسیده که نیازمند کنشگرانی است که نه تنها دارای توان سرپیچی از وضع موجود بلکه دارای برنامهی مشخص سیاسی و پلاتفرم مشترکی برای فردای ایران باشند، حال این کنشگران چه در درون کشور و چه در خارج از کشور باشند. حتی برای اجرای مبارزه بدون خشونت مورد ادعا از طرف سران جبش سبز باید ویژگیهای ایران گوناگون را در نظر داشت. میزان و حدت و شدت و چگونگی واکنش نسبت به حاکمیت در میان گونههای ایرانی همانند نیست. به عبارتی دیگر با وجود اعمال خشونت از طرف حاکمیت دیکتاتور در تمام ایران، آیا میتوان از تمامی گونههای متفاوت داخل ایران با تجربههای متفاوت از استبداد حاکمان و دولت مرکزی انتظار داشت که همسان و همانند از خود واکنش نشان دهند؟ سه تجربه در یکسال و نیم گذشته در تهران، کردستان و بلوچستان میتوانند این مطلب را روشنتر نمایند. جامعهی تهرانی با جمعیتی بیش از دوازده میلیون نفر و با نثارگردن دهها کشته و صدها زخمی و زندانی با گذشت بیش از یک سال از اعلان نتایج انتخابات دور دهم ریاست جمهوری هنوز نتوانستهاست حتی از نصف پتانسیل مبارزاتی خود علیه حاکمیت در تهران استفاده نماید. ولی در همین برهه زمانی در کردستان بدنبال اعدام پنج زندانی سیاسی، روز 23 اردیبهشت1389 از ماکو تا کرمانشاهان شاهد اعتصاب سراسری کردها بودیم و از طرف دیگر در جنوب شرقی کشور جنداله بلوچستان بدنبال اعدام عبدالمالک ریگی به عملیاتی انتحاری در زاهدان دست میزند که دهها کشته و زخمی برجای میگذارد. سه نوع واکنش در برابر حاکمیت مطلقه در سه منطقه از ایران که هرکدام تجربیات و دارای خوانشی متفاوت و مختص به خود از کم وکیف مبارز علیه دستگاه سرکوب را دارند. در اینجا مقایسه ارزشی مد نظر نیست بلکه تنها نشاندان تفاوتها در عملکرد رژیم و واکنش مردم مناطق مختلف ایران نسبت به آن است.
کاوه آهنگری
نوامبر 2010
Be the first to comment