تراژدی و وعده حق تعیین سرنوشت



✍️ برایان سلاتری

ترجمه: کاوه آهنگری

قسمت اول

چکیده:

اصل تعیین سرنوشت، مانند ژانوس (خدای دروازه‌ها، گذرگاه‌ها در اساطیر روم باستان)، دارای دو وجه منفی و مثبت است. اگرچه این اصل، اغلب، به عنوان امکان اضمحلال و تجزیهٔ دولت‌ها به اجزای ملی کوچک‌تر شناخته می‌شود، ولی بهتر است به عنوان تسهیل کنندهٔ ایجاد چارچوب‌های برای کشورهای چند ملیتی، که مدارا و حقوق بشر را تقویت می‌کند، تلقی گردد.

مقدمه
اِی سی بریدلی ( A.C. Bradley) در یکی از مقالات کلاسیک خود استدلال می‌کند، آن‌چنان‌که تصور می‌شود، جوهر تراژدی در تضاد میان خیر و خوبی نهفته است، نه بین خیر و شر. قهرمان تراژیک ما، بین دو خواسته بحق، اما متضاد سرگردان است:

خانواده آن‌چه را که دولت رد می‌کند و به شما نخواهد داد، مطالبه می‌کند. آن‌چه را که عشق درخواست می‌کند، اخلاق قدغن کرده‌ است. نیروهای رقیب هر دو به طور ذاتی محق هستند و هم‌چنین ادعای هر دو به‌صورت برابر، عادلانه است. ولی حق هرکدام به سوی نادرستی سوق داده می‌شود. زیرا هرکدام حق طرف مقابل را نادیده می‌گیرد و قدرت مطلق را می‌طلبد و به هیچ یک به تنهایی تعلق ندارد، بلکه متعلق به کل آنهاست که هر یک جزئی از آن هستند.

در مواجهه با این تضاد و درگیری، قهرمان تراژیک ما به طور کامل با یک ادعا یا یک دیگر هم‌ذات‌پنداری می‌کند. «آنتیگون» (Antigone) تنها در قبال برادر مردهٔ خود احساس وظیفه می‌کند، «رو‌میو» (Romeo) به هر قیمتی به دنبال رسیدن به عشق خود یعنی «ژولیت» (Juliet) است و در نهایت به فاجعه ختم می‌شود.

پس این تراژدی حق تعیین سرنوشت ملی است که بی‌تردید خوب است، خوب از این نظر که همبستگی با گروهی ملی خود را مقدور و آن را به مقام قدرت می‌رساند و سبب خیر مهم دیگری هم می‌شود آن‌هم مراوده با کسانی که فراتر از گسل و تفاوت فرهنگی و قومی وجود دارند. به این ترتیب، موجب شکل‌گیری یک نسخه‌ محدود و ضعیف از «خود» می‌شود، نسخه‌ای که از ناآشنا، بیگانه و مزاحم دوری می‌کند و به نفع آشنا، خوب و اطمینان‌بخش است. اما خود را می‌توان به شیوه‌ای گسترده‌تر نیز درک کرد، راهی که از موانع فرهنگ، مذهب، زبان و قومیت فراتر می‌رود و انواع متعدد هویت و تعامل متقابل را در‌ برمی‌گیرد و اشکال وسیع‌تری از اجتماع را، که شکیبایی و حقوق بشر را تقویت می‌کند، به رسمیت می‌شناسد. این مقاله کوتاه نیز همین هدف را دنبال می‌کند: «حق تعیین سرنوشت برای» به جای «حق تعیین سرنوشت از»، با نگرش مثبت به جای منفی.

حق تعیین سرنوشت (خود‌مختاری) منفی، به گسستن پیوندهای جمعی گسترده‌تر به نفع حمایت از وفاداری‌های انحصاری قومی و فرهنگی ویژه‌ و خاصی فکر می‌کند، و در نتیجه مانند یک قهرمان تراژیک در داستانها، یک نفع و خیر را به قیمت نادیده‌گرفتن دیگری به پیش می‌برد. در مقابل، حق تعیین سرنوشت مثبت، به دنبال آشتی دادن و تقویت پیوندهای چندگانه‌ای است که ما را به یکدیگر متصل می‌کند، فرد به فرد، گروه به گروه، ملت به ملت، دولت به دولت. این هدف را با برپاکردن چارچوب‌هایی قانونی که گروه‌های ملی و فرهنگی متنوعی را شامل می‌شود و از طریق مانوس‌ کردن هرکدام به رواداری (تولرانس) و احترام به یکدیگر پیش خواهد برد. این در حالی است که هر کدام به این آگاهی دارند که آنها با هم قوی‌تر و موفق‌تر هستند. در واقع، کاملاً انسان‌تر از زمانی هستند که از هم جدا هستند (کاملا انسان بودن به معنی کنار گذاشتن موانع، باز کردن و کشف اینکه هر فردی زیباست).

این بحثی است که در مقاله پیگیری خواهد شد. نقطه شروع ما آن تئوری کلاسیک حق تعیین سرنوشت ملی است که روایتی منفی از حق را ترویج می‌کند و با یک بررسی دقیق، معلوم می‌شود که کامل نیست و بخشی از یک کلِ پنهان است. تحقیق برای پیدا کردن قطعات گمشده این پازل، ما را به سوی حق تعیین سرنوشت مثبت می‌کشاند، به‌عنوان مثال، فرآیندی سیاسی‌ که امروز در شرق آفریقا در حال گسترش است، نمونه‌ای از آن است.

ابتدا لازم است که چند نکته را توضیح دهم؛ در صحبت از حق تعیین سرنوشت در کلی‌ترین معنای آن، منظور من قدرت یک گروه برای تعیین وضعیت بین‌المللی خود است: حال با باقی‌ماندن در کشوری، یا به یک کشور مستقل تبدیل شدن و یا شکست‌خوردن در رسیدن به استقلال. این رویکرد فرض را بر این می‌گذارد که حق تعیین سرنوشت، در درجه اول به حق حاکمیت دولت‌های مستقل برای تعیین وضعیت آزادانه خود، تحت قوانین بین‌المللی، اشاره دارد. مانند زمانی که استقلال خود را حفظ می‌کنند، ولی به یک فدراسیون می‌پیوندند یا به طور دل‌خواه با دولت دیگری ادغام می‌شوند.

Be the first to comment

Leave a Reply

Your email address will not be published.


*